مجلس نهم

ای علم افراشته بر سر ایوان عشق.....
                                              من چگونه آب نوشم شاه را عطشان ببینم

تا حالا نه روضه خوانده ام و نه روضه نوشته ام . حتی هر وقت آمدم حرفی از اهل بیت بزنم خیلی بد شده . تازه انگار همه چیز را خراب کرده ام . خیلی گستاخی است ...
فقط می دانم امشب شب اباالفضل العباس علیه السلام است . نمی دانم چطور شد که اینقدر دوستشان داشتم .؟!
شاید برای این که حضرت عباس علیه السلام باید دستمان را بگیرد  و ببرد پیش امام حسین علیه السلام ، مثل وقتی که حر داشت سر افکنده می آمد با کفش هایش که انداخته بود روی شانه اش ...
خیلی سر افکنده داشت خودش را به سمت امام می کشید که حضرت عباس علیه السلام، مامور پذیرا شدن او شد ؛ تا برود و حر را کمک کند تا بیاید ...
باب الحسین است شاه علقمه...
کسی است که با رفتنش کمر حسین علیه السلام شکست ...
ارباب او حسین است و ارباب ما عباس است ...
یا عباس بن علی ادرکنی ...
یا ابالغوث ادرکنی ...

روایت هایی از ده مرد در کربلا

مردی که حساب بلد نبود

می شد تشنه از سر شط بلند نشود . وقتی گفتند آب بیاور ، می شد سیاهی های که دو سوی نهر ، پشت درختها بودند بشمرد و حساب کند که نمی شود . شب پیش که فامیل هایش در سپاه یزید ، پنهانی امان نامه آوردند می شد کمی فکر کند قبل از اینکه سرشان داد بزند : « می گوئید من در امانم ، پسر فاطمه در امان نیست ؟» ولی فکر نکرد . زیرک و شجاع بود و هوای همه چیز را داشت . پرچم را برای همین داده بودند دستش . می شد به او تکیه کرد . فقط پای برادرش که به میان می آمد وضع فرق می کرد ، حساب یادش می رفت . یادش می رفت با دندان نمی شود مشک را این همه راه برد . یادش می رفت  همه سیاهی های پشت درختها تیر دارند و عمود آهنی . یادش می رفت بی چشم و دست ، اسب را نمی شود برد سمت خیمه ها .

می شد تشنه از سر شط بلند نشود . می شد آب را نریزد روی آب ولی پای برادرش که به میان می آمد .....

عباس بن علی علیه السلام